ما همیشه با تو بوده ایم....این روزها بیشتر

سالگرد ازدواج

همیشه تمام تلاشم رو می کردم که خیلی خوب باشم ، همونطور که همسری می خواد ؛ تا محبتش رو جلب کنم ؛ تا زندگی رو براش لذت بخش کنم ؛ تا خونه اومدن رو براش خواستنی کنم ؛ تا وقتی ازش می پرسن از زنت راضی هستی با تمام وجود بگه آره ؛ تا از اینکه با من ازدواج کرده احساس پشیمونی نکنه؛ تا همه ی محبتش رو بذاره واسه من... اما این روزها انگار دلم می خواد که u  رو بیشتر از من دوست داشته باشه !  ولی نمی دونم چرا ، واقعا چرا ؟ این خیلی خوبه که هنوز هم منو حتی به یو ترجیح میده ولی انگار خیلی دارم "مادر" می شوم ... همه چیز برای دخترم ؛ حتی محبت انحصاری شوهرم...     ...
24 تير 1391

کلاس زایمان در آب

امروز اولین جلسه کلاس زایمان در آب تشکیل شد! از ساعت 5 و نیم تا 7 و نیم ، و خب انصافا کلاس خوبی بود. 4 تا خانم کپل و شکم گنده که هی به شکماشون نگاه می کنن و با ذوق و خنده و شادی درباره ی این شکم های برامده حرف میزنن. توی اتاق مجاور اتاق زایمان ! البته زائویی توش نبود ! کف زمین با کلی بالش و بالشتک و محیطی کاملا زنونه که چادر و روسری رو دراری و راحت لم بدی یا پاتو دراز کنی و خلاصه هر جور که راحتی بشینی سر کلاس. توی این هوای گرم دو تا کولر هم روشن می کنن تا مبادا گرمت بشه.با پذیرایی مخصوص خانمهای باردار : شیر و خرما ! اینقدر خوشمزه بود که نگو ، انگار که تا حالا شیر خرما نخورده باشی!!!   یک مامای مهربون و با تجربه و خوش رو و خدا رو ش...
20 تير 1391

وقتی که تو شهید بشوی

یقین دارم  که خدا تو رو همین جوری نمی بره حتما شهیدت می کنه از بس که هیچ شباهتی با زمینی ها نداری   اینو نوشتم واسه روزی که اتفاق افتاد واسه اینکه حالا که هستی لحظه لحظه شو با تمام وجود فرو بدم تو خودم واسه اینکه ادعا کنم اولین نفری بودم که می دونستم چرا؟ چون هیچ کس مثل همسرت تو رو نمی شناسه... از همین الان صبر میخوام ازت...ممنونم 
20 تير 1391

دخترم تکان می خورد

در حالیکه تمام زنها با اشتیاق تمام ازم می پرسن "بچه ات تکون می خوره " مردا ازم می پرسن "حالا بچه ات کی به دنیا می یاد"   انگار مردا باید بچه رو ببینن تا باورش کنن ولی زنها از همون روزهای اول باورش می کنن... حالا هی بگید زن و مرد با هم فرقی ندارن!
2 تير 1391

موج وبلاگی

به نظرم یکی از سخت ترین پروژه ی روزهای بارداری خوابیدنه! الان مدت هاست دارم دنبال ی مدل خوب واسه خوابیدن می گردم. دلم می خواست ی موج وبلاگی راه بندازم تا همه ی صاحبان تجربه بگن چه جوری این چند ماه رو می خوابیدن.  فقط لطفا کامل توضیح بدین : من به پهلو مب خوابم در حالیکه ی بالش بزرگ میون پام می ذارم و دستم رو زیر بالش می کنم !  ولی چندتا مشکل دارم : اول : اینکه گردنم درد می گیره دوم : دستم کش میاد سوم : هر بار که می خوام غلط بزنم باید بالشمو هم بغلطونم!!!   لطفا اگه پستی راجع ب این موضوع توی وبتون نوشتین منو مطلع کنین. شدیدا به تجاربتون نیاز دارم. ...
1 تير 1391

نیمه های راه

دارم کم کم به نیمه های راه می رسم ، 5 روز دیگه وارد هفته ی 20 میشم ، به همین مناسبت امشب با دخترم تنها توی خانه ماندیم و من واسش ی دفترچه با مزه درست کردم اونم توی سایت :  http://www.babycentre.co.uk   اگه دوست دارین شما هم این کار رو بکنین.  هنوز تکون هاشو حس نمی کنم . می دونم که نباید نگران باشم ولی خب متاسفانه نگرانم ! انگار که دارم مادر میشوم !!! همیشه به مامانم اعتراض می کردم که نگرانی هاتون بی مورده و... هنوز هیچی نشده دارم میشم عین تموم مادرا ...   و ... بوی بهشت به استشمام می رسد ـــــــــــ     ...
20 خرداد 1391

خنده من سوال تو

احساس می کنم تا الان در نحوه خوابیدن هیچ تاملی نکردم و حالا که قراره مدل خاصی بخوابم حسابی سر در گمم !انگار که خوابیدن یک عمل ارادی و اکتسابی باشه و من در تمام این سالها سعی نکرده باشم اونو یاد بگیرم ! شب تا شب که می خوام بخوابم باید کلی تلاش کنم تا توی تخت جا بیفتم و مدلشو پیدا کنم ، و وقتی نیاز به غلت زدن پیدا می کنم دوباره پروسه ی پیدا کردن مدل مناسب تکرار میشه !  و اینجوریه که هنوز نخوابیدم که صبح شده و باید بیدار شم !!!   یکی از عزیزانم داره توی بد گردابی چرخ می خوره و من هیچ کاری از دستم بر نمیاد... در تمام مدتی که دارم سعی میکنم توی رختخواب جا بیفتم! فکر این عزیز هم سعی داره خودشو جا بندازه ، حالا تصور کنید چه وضعی...
16 خرداد 1391