غذای بهشتی خوردم !
داشتم خاطره ای از سید حسن نصرالله از زبان پدرش می خوندم
خیلی جالب و اثر گذار بود.
ولی نکته ای که توجهم رو جلب کرد خوابی بود که پدرش قبل از تولدش دیده بود ؛ بعدش به این فکر کردم که من چقدر دوست دارم بچم خاص و اثر گذار باشه و تا جاییکه در توانم هست دارم براش تلاش می کنم :
انجام دستور العمل های کتاب ریحانه بهشتی به انضمام :
.
.
.
(جزوه ی کاملم رو بعدا منتشر می کنم !!!؟)
من دارم این کارا رو می کنم که دخترم و نسل و ذریه م خدمتگزار و شیعه باشن و این تنها آرزومه ، ولی آیا باید خواب ببینم ؟ تا یقین پیدا کنم که مسیرم درسته و فرزندم ویژه ست ؟
نمیدونم و احتمالا جوابش اینه : نه !
کمی دلم گرفت که آیا ما رو تحویل می گیرن ...
خیلی نگذشته بود که از حرم شاهچراغ (ع) غذا آوردن خونمون ! اتفاقی که تا حالا برام نیفتاده بود
خدا خیلی زود بهم ثابت کرد که هوامونو داره...